سر خود را مزن اینگونه به سنگ
دل دیوانه تنها دل سنگ
ننه فردا میاد الانم قمه ،دلم براش تنگ شده خدا می دونه چقدر دوسش دارم ،اینم از اولین روز کاری ما جناب آقای رئیس بیمارستان تشریف داشتند یکی از اقوامشون طبق آخرین خبر زیر هواست
خدا کنه حالش خوب بشه
احتمالا فردا روز اول کاری منه خدا کنه اگه قراره برای آقای رئیس اتفاقی بیفته اتفاق خوبی باشه
پیش این سنگ دلان قدر دل و سنگ یکیست
دیدی آنرا که تو خواندی به جهان یارترین
چه دل آزار ترین شدچه دل آزارترین
با تو چون دشمن دارد سر جنگ دل دیوانه تنها دل تنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
ناله از درد مکن آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن
دل دیوانه تنها دل تنگ
داشتم چی می گفتم
آهان از کار کاسبی خلاصه فردا چی می شه نیدونم دیگه، الان یه دستمال تو دستمه که لکه های خون روشه حدوداچند ماهیه که از لثه ام خون میا د مخصوصا صبا که از خواب بلند می شم آب دهنم پر لخته های خونه یا مثلا تو کوچه دارم راه می رم می بینم آب دهنم مزه اونوقتا می ده که بچه بودم دندونم لق بود می ده یه نیگا می کنم می بینم بعـــــــــله از لثه ام داره خون میاد الانم بی جهت از لثه ام خون اومد
خودم دوتا نظرییه پزشکی دادم و واسه خودم نسخه پیچیدم :
1 .لثه ام ضعیف شده :درمان ،مسئله ای نیست خودش خوب می شه
2. مثل تو اون فیلمای ایرانی یا ایدز دارم (البته با کدوم رفتار پر خطریا کم خطر نمی دونم )و یا سرطان دارم و احتمالا تا چند ماه دیگه میمیرم
درمان ،این بیماری ها درمان نداره پس بهتره به زندگیت ادامه بدی تا ببینیم کی حضرت ازراعیل تو رو در آغوش می کشه
دیگه یوهو دلم برا بابا تنگ شد و دلم برا مامان و خاله سوخت
1.
3. دلم برا بابا تنگ شده دلم برا مامانم می سوزه
|
الهی
خوب فکر می کنم دوباره خودمو پیدا کردم نمی دونم حالا بازم قضیه جو گیریه یا یه خبراییه
دلم دوباره برا چمران لک زد برا عشق و عاشقی با خدام
خوب خدایا دست کوچیکمو زشت و سیامو (خدایشش اول سفید بودو قشنگ وپاک)تو دست خودت بگیر دلم گرمای دستتو می خواد
خدا جون می ترسم چون تورو یادم می ره یادم میره داری از نزدیک ترین فاصله نگام می کنی
خدایا نذار این نگاه نزدیک تو یادم بره نذار تو رو خدا نذار
نذار...
اینجانب از یک شنبه اگه خدا بخواد به جمع شاغلین عزیز می پیوندم و اعتراف می کنم یه خورده تو دلم احساس شعف ندید بدیدی دارم نمی دونم می تونم از پسش بر بیام یا نه
گل های توی کامنت دونیم تقدیم به دوستای عزیزی که به اینجا دعوت شدن
سلی و سارا
خجالت نوشت : دیدیت کسی برا خودش نوزده تا کامنت بذاره
|
ما آدمام عجب رویی داریما
خودمونیم حالا کسی نیست ولی خدایش تا کیفمون کوکه یادی ازت نمی کنیم اگه به یه موفقیت رسیدیم نصف بیشترشو به حساب تلاش خودمون می ذاریم اونجاهایشم که کم و کاستی بوده می ذاریمش پای لج و لجبازیت با ما ها
تا وقتی می خندیم یادمون نیست که بـــــعـــله کی بود؟چی شد؟کجا؟کی؟هان؟شتر ؟نه!!!
اما تا تقی به توقی می خوره آخه من کی گفتم الست که خودمم یادم نیست هااااااان؟
تا کی باید تاوان این کارتو پس بدیم بابا مگه ما به اراده خودمون اومدیم من نمی خوام به کی باید بگم مگه زوره
اگه من بهشت و جهنم زورکی رو نخوام اگه حورو شراب زورکی نخوام کیو باید ببینم ؟
خلا صه تا می تونیم دل می شکونیم فکر می کنیم خدا در مقابلمو نه در کنارمون جرات نداریم به اتفاقات فکر کنیم چه برسه به توکل و از این جور حرفا ...
نتیجه :کیف من الان کوکه
بعدتر از نتیجه :احتمالا فردا کیفم نا کوکه
خلاصه مطلب الهی هیشکی جلو خداش پرو نشه طلب کارم نشه وگرنه میشه یکی مثل من
|