سلام آبجي بزرگه جان (يكسال هم از منبزرگتر باشين ميشين هزارسال! )
شما الان دچار ياس فلسفي شدين ...
در اينجور مواقع يك ديوار سفت براي كله ي مباركتون مي چسبه ...
من كه گفتم از وبلاگتون چي برداشت مي كنم و اين برداشت رو هم دوست دارم ، حالا اينكه شما بي هدف مي نويسي ، خب اينم يه جورشه ... شايد نوشتن افكار پراكنده توي يه جا و جمع و جور كردنشون هم يه هدف باشه ،اينكه به آشفته بازار ذهنمون يه ساموني بديم هم يه هدفه ... حالا اين وسط يه داداشه كوركچلي مثل من مياد برات شعر مدرسه ي موشا مي خونه هم مي تونه يه هدف باشه ... شاد كردن ديگران هم ... و يا نوشتن روزمرگي ها براي خروج از روزمرگي ... اصلا زيست شناسي يعني همين ، يعني وبلاگ بزني و جك و جونورايي مثل من رو پيدا كني و بزني دل و رودشونو در بياري ...
جون آبجي ... بيا به خاطر داداش كوچيكه افسرده نشو، دپ نزن ، بخند عين اين ...خب؟!
الان برات از خودم آهنگ در مي كنم: