الهی
خوب فکر می کنم دوباره خودمو پیدا کردم نمی دونم حالا بازم قضیه جو گیریه یا یه خبراییه
دلم دوباره برا چمران لک زد برا عشق و عاشقی با خدام
خوب خدایا دست کوچیکمو زشت و سیامو (خدایشش اول سفید بودو قشنگ وپاک)تو دست خودت بگیر دلم گرمای دستتو می خواد
خدا جون می ترسم چون تورو یادم می ره یادم میره داری از نزدیک ترین فاصله نگام می کنی
خدایا نذار این نگاه نزدیک تو یادم بره نذار تو رو خدا نذار
نذار...
اینجانب از یک شنبه اگه خدا بخواد به جمع شاغلین عزیز می پیوندم و اعتراف می کنم یه خورده تو دلم احساس شعف ندید بدیدی دارم نمی دونم می تونم از پسش بر بیام یا نه
گل های توی کامنت دونیم تقدیم به دوستای عزیزی که به اینجا دعوت شدن
سلی و سارا
خجالت نوشت : دیدیت کسی برا خودش نوزده تا کامنت بذاره
|