روزی روزگاری نه چندان دور ننه دستو پاهامو حنا بست صب که از خواب بلند شدم شده بود سرخ سرخ پر از چین و چروک یاد اون قدیما اما دیگه اثری ازش نیست فقط روی دو سه تا ناخنم هنوز قرمزی هست
روزی روزگاری با آنچه می ترسیدم مواجه شدم افت شدید تحصیلی من با سرعت تمام در حال طی کردن مدارج مختلفه آخرین مدرکم(طورشم )شدنه و صد البته خودم کردم که لعنت بر خودم باد اما امید وارم یه روز به اونجایی که می خوام برسم خدا رو چه دیدی شاید یه روز منم یه زیست شناس معروف شدم .
روزی روزگاری نچندان دورمن باید از پیش ننه برم و از اون خونه قدیمی خداحافظی کنم ننه که راضیه هادی رو خیلی دوست داره اما مامان نه خودم چی؟عشق عشق می آفریند عشق زندگی می بخشد زندگی رنج به همراه دارد رنج دلشوره می آفریند دلشوره جرات می بخشد جرات اعتماد به همراه دارد اعتماد امید می آفریند امید زندگی می بخشد زندگی عشق می آفریند عشق عشق می آفریند
خداحافظ خونه ننه خداحافظ شامزه خداحافظ سقف گنبدی شکل خداحافظ دروازه طولانی خداحافظ کل گاه خداحافظ مارمولک های زشت و بد ترکیب خداحافظ سوسک های تپلی مپلی که جز آبروریزی چیزی برام نداشتید اما خوب با همه این حرفا دلم براتون تنگ می شه نمی دونم اون مارمولکی که اون شب داشت گوشه حیاط شلپ شلپ آب تنی می کرد و من خدا خدا می کردم مریم دوست با کلاسم (که حتی از گنجیشک هم می ترسه) این صحنه رو نبینه الان داره چیکار می کنه .
هادی همسر عزیز و کمی بد اخلاقم دوست دارم برا زندگیم تلاش کنم
ننه آرزو می کنم طوری زندگی کنم که تو خوشحال بشی
روز روزگاری روز از نو روزی از نو
|