امروز رفتم پیش خانم روان شناس از وقتی اومدم احساس می کنم چقدر بد بخت بودمو خودم خبر نداشتم یه بند نشستم پشت کامپیوتر ....نمی دونم چی شد که از تو اتاق رفتم بیرون دیدم هوا تاریک تاریکه
بهتر از این نمی شه وقتی برا خودم موجز گناه صادر می کنم پاش برسه (که امیدوارم فلج شه) تا تهش میرم
دلم می خواد هی ور بزنم و بخورم
امدم ابروشو درست کنم چششو کور کردم
خانم جان مگه تو مثلا تخصص نداری ؟نمی فهمی پشت اون خنده من یه بغض خوابیده؟نمی فهمی وقتی برات سر تکون می دمو تاییدت می کنم توی دلم دارم نقد و روانشناسییت می کنم ؟یعنی تو نفهمیدی من چقدر ضعیفم ، نمی تونم با واقعیت رو به رو شم
قربون خدا برم که تا حالا!نخواسته وگر نه اونقدر ضعیفم که اگه پسر بودم یا ال بودم یا بل
نفهمیدی داری اندک چیزی رو که دارم خراب می کنی ؟
کاش حداقل می دونستم مسئله بزرگ هست؟ یامن بزرگش کردم؟
..........................................
الله اکبر چه بلایی سر هفت سنگ اومد ؟
حتی کامنتهاش توی وبلاگ من پاک شد
یعنی حرف حق زدن اینقدر سخت شده
|