ساعت 9قراره بریم .ننه به خانه برمی گردد
چقدر دوست دارم یه روز نوشته هام مثل نوشته های راضیه شن اگه دفترش رو نبرده بود حتما الان یکیشو می ذاشتم
سرشار از آرامش...
تالوفیت ها رو می دونم خوب ندادم خدا کنه سوالها رو اشتباهی نزده باشم درس خوندنم کیف می ده ها
دیگه
دلم زبل خان رو می خواد با دستاش که فقط کافیه اونا رو دراز کنه و ...
راستی.
|
دوباره توی سایتم اینبار شلوغه
چقدر تشنه هستم
ننه فردا عازمه مکه
دلم آب میوه می خواد
کلاس تالوفیت ها ساعت 6 شروع می شه
اینو پست کنم ببینم ساعت چنده؟
........................................
آقا رضا وبلاگشو حذف کرد چرا نمی دونم مالشه دلش می خواد
امید وارم خر کوچولو دوسم داشته باشه !!!
اگه حدسم درست باشه ریاضی این ترم با نمره عالی پاس شدم (خواهم شد )!
گواش هنوز نیمده .
خیلی ها نیمدن مثل روزانه هایم مثل . خود نوشت مثل .....
ایییییییییی وایییییییییییییییییییی
|
می ترسم بیشتر از همه از خودم توی سایت هیشکی نیست جز من و سر فصلی که تو دستمه
یعنی سرانجام این گوش ماهی لب دریا چی می شه؟
بازم می ترسم بازم از خودم گاهی وقتا اونقدر می ترسم که جرات ندارم به خودم نزدیک بشم مثل الان که دارم با تایپ کردن از خودم فرار می کنم تا کی شو نمی دونم شاید تا اونجایی که یا من من بشم یا آسمونش همین رنگ نباشه خدا یا کمکم کن به همه اونایی که از خودشون می ترسن کمک کن
خدایا آخر این قصه چی می شه؟ یادت باشه حتی از دل نه حتی به زبون نه حتی تو دنیای واقعی نه حتی به خاطر خودت نه ولی ازت کمک خواستم یادت باشه یادتباشه...
|