آخ که چقدر خستم فصل بهار هم که می گن دیونگی میاره
کاش دنیا این شکلی نبود کاش بدی نبود کاش لجن نبود کاش هر چی بود گل بود کاش اشک نبود کاش گریه نبود کاش گریه نبود کاش شیطون نبود
کاش آدم نبود کاش حوا نبود
...................................................................................
تف به دنیا که نه خوبیش پایداره نه بدیش
سرم درد می کنه فقم تاول زده دماغم کیپ شده
باز چه مر گمه ؟
کاش یه بره بودم یا یه زرافه
خدایا مگه من برا هادی چی کم می ذارم ؟
خدایا قربونت برم که بلدی چی رو به کی بدی که خوب بجزونیش
آخ خدا نذار نذار بقیه بجزن نذار خواهرم مامانم و... بجزن
خدایا الان که داری نگام می کنی با خودت چی می گی ؟
یادم باشه اون دنیا اگه بخشیدیم و خواستی ببریم پیش خودت ازت بپرسم .
آخ دلم بابا بهرام می خواد.
بابای تزریقی هم بد نیست خیلی اگه خوب باشه نه ؟
یکی از سیمام امشب اتصالی کرده جرقه می زنه
شاید به صب نکشه شاید کم چیزی نیست باور کن پس این شاید دم آخری رو خوش باش به این فکر کن که تونستی مرتب بشی به این فکر کن که یه باغچه داری و ....
امشبو چطور بخوابم نمی دونم
کاش ...
.............................................................................
صب نوشت
خدایا چقدر بزرگی و بعضی آدمهات هم مثل خودت کمکشون کن زیر سایت باشن تا همیشه , یه عالمه دعا که من می دونمو خدا
|
به نام خدا
خدا هیچ کاری رو بیهوده انجام نمی ده
پس دوست نداره من کارام بیهوده باشه
یه سوال: من از اینترنت چی می خوام؟
چی می خواستم؟ وچی خواهم خواست؟
آیا اینترنت باعث پیشرفت من شده یا برعکس؟
از آغار ورودم به دنیای مجازی دنبال چی بودم؟
به چی رسیدم؟
و..............
بهتر صادقانه از اولش شروع کم
فکر می کردم اینترنت راهی برای رسیدن به جواب خیلی از سوالهام باشه !فکر می کردم می تونم با قدم گذاشتن به این دنیا بهتر شم و به انسان بودن (با تغییراتی که درونم ایجاد می شه) نزدیک تر !
و شاید بدون اینکه خودم متوجه باشم مهمترین مسئله برام فرار از *تنهایی بود.
مدتی که وقتمو توی چت روم تلف کردم خیلی کم بود اما کاش نبود!و وقتمو صرف یه کار دیگه ای کرده بودم .
و بعد دنیای وبلاگ ها با پرشین بلاگ شروع شد . خواب آفریقایی جالبه که اونجا من کسی رو لینک نکرده بودم اما توی لینکدونی دوستان بودم ،درست برعکس اینجا (راستی چرا ؟)و بعد آشنا شدن با وبلاگ های مختلف مثل بچه مخفی روزانه هایم من مهدی و خدا ،احسان،سیاه مشق، اسب بالدار ،اثر انگشت ،نیمه خالی لیوان ،و...
و اما زندگی من: هادی داشت مسیر خودش رو می رفت تنهایی بدون رضایت من، با شروع سفر های هادی به خارج از کشور برای مدت طولانی( گاه نزدیک به دو ماه ) من تنها تر شدم . اگر چه پیش ننه بودم اما... نمی تونستم با خودم کنار بیام.
قید زندگی و خانواده رو با هم زدم نشستم در بست پشت بساط اینترنت و هی نعشه شدم و هی خمار بماند شدم درست مثل تزریقی ها (پناه بر خدا) و تا اونجایی که حتی به فکر جور کردن جنس در شب اول قبر بودم .
گذشت و گذشت و بر من چه گذشت خدا بهتر از خودم می دونه .
کم کم بالا آوردم هم زندگی در دنیای مجازی و هم در دنیای فوق مجازی .
قاط زدم هادی همسر عزیز که من رو به کل فراموش کرده بود و من هم اونو (حالا فکر می کنم حتی اگه یه مرد زندگی شو فراموش کنه یک زن چنین حقی نداره و بیخودی نیست که گفتن از دامن زن مرد به معراج میرود)
تا اینکه خدا دید فایده نداره اگه این بندشو به حال خودش بذاره ....
بهتر شدم خواستم خودمو جمع کنم خواستم کم کم پل های خراب شده پشت سرمو دوباره بسازم.خواستم از روی پل ها رد بشمو دوباره آسمون رو ببوسم .
خدا داداش محمدو گذاشت سر راهم کامنتاش منو خوشحال می کرد بهم امید می داد و امید یعنی زندگی (هر جا هست خدا پشت و پناهش باشه )
تا الان که اینجام تو خونه خودمون (من و هادی) دیدم که خدا چطوری کمکم کرد دستمو گرفت روی زخم زانوم مرحم گذاشت و یادم داد چطوری راه برم .و وظایفمو دوست داشته باشمو بهشون عمل کنم .من که از کار خونه خوشم نمیومد حالا لذت کدبانو بودن رو چشیدم (خدا را شکر) . نباید چیزای رو که بدست آوردم به راحتی از دست بدم . بعضی هاشون برام خیلی گرون تموم شدن .
و اما من و الان و اینترنت . فکر می کنم اگه هر چیز در حد متعادل باشه مناسب و خوشاینده و حد متعادل برای من تا اونجاییه که هر چیزی سر وقت خودش باشه و هیچ کدومشون باعث نابود شدن اون یکی نشن : خانه داری درس خوندن هادی عبادت خدا اینترنت همه و همه دست به دست هم بدن تا سارا همون سارایی بشه که خدا دوست داره . مگه نه ؟
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
*تنهایی هم برای خودش داستانی داره بیشتر آدم ها فکر می کنن تنهان (راستی چرا؟)
حتی اگه نگن، پیداست که حس تنهایی دارن.
مثل خود شما که داری این پستو می خونی یا دوستت یا... بیشتر اونایی که آدرسشون اون گوشه هست . تنها وقتی حس تنهایی سراغ آدم نمیاد که عاشق باشه (خوشبحال اونایی که عاشق خدان ).
|