راضیه صبر کن
صبر کن
|
اوضاع خونه قمر در عقربه یعنی آخر قصه راضیه و مصطفی یا فاطمه و روح الله چی می شه ؟ آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
خدایا خوب به آدم نشون می دی چیزی نیست خدایا بذار بفهمم بذار بفهمم
احتمالا خواب دیدم
صفحه اول پارسی بلاگ با این عنوان رو به رو شدم بچه زرنگش خوبه..........
فک کردم نویسنده وبلاگش خانمه اما آقا بود آلان دارم موسیقی وبلاگشو گوش میدم با پس زمینه وبلاگ داش ممد
من از جنگ بدم میاد من از شلمچه خاطره ی بدی دارم من چمرانو دوست دارم من حاج احمدو دوست دارم من آخ
می ترسم دروغ باشه می ترسم کلک باشه می ترسم همه جا کلک شلمچه و ................ آخ
گاهی وقتا بهتره آدم ساکت بمونه و فک نکنه ؟؟؟؟؟؟ احتمالا هرگز شایدم بسسسسسسسسسسسسسسسه برم خورشت سیب زمینیمو بپزم
سار سار ......چنن .... هیچ
|
خدا همه اسیران خاک رو بیامرزه .
امروز برای اولین بار در عمر دندونامو پر کردم می ترسیدم به هادی گفتم چون بار اولمه می ترسم همرام بیا، به هرصورت اومد اگر چه بازم رفت و من تنها شدم .
دکتر چهارتا از دندونامو پرکرد یه ده تای باقی می مونه وقت داده برا آذر ( من قول می دم روزی سه بار مسواک بزنم من قول میدم دور آخرک و بنک رو خط بکشم )
دیشب یه تصادف شده بود از خدا خواستم پسره چیزیش نشده باشه تا یه روز روزه بگیرم سه سالو اندی روزه قضا دارم بباید شروع کنم
دیگه....
خونمون موریانه داره سم ریختم کنار دیوار یه خوردش ریخت رو دستم ، دستم دونه های قرمز ریخته خدا به خیر بگذرونه .
یه تصمیم خوب گرفتم اگه خدا خواست و عمل کردم حتما به خودم تشویقی میدم .
|