خدایا شکرت
خدا جون ممنون
چیزی بهم دادی که فکرشو نمی کردم ممنون
از اینکه لکه مشروطی رو به طور معجزه آسا از کارنامم پاک کردی ممنون
شب قدر تا تونستم ناله کردم گقتم به قولی خدا رو بذارم تو رو دربایستی
دیشب فهمیدم کارم اشتباه بوده خدایا شکرت
|
داداش مهربونم مجید دانشگاه قبول شد اهواز
داداش آدم عجیبیه مثل اکثر آدما
از یه طرف ادای یه کمنیست رو در میاره از یه طرف دیگه ازم می خواد عکس چمران رو براش گیر بیارم (کریمان جان فدای دوست کردند سگی بگذار ما هم مردمانیم )
چرا؟چرا داداش یه موقع چادر می پوشید می گفت باید این طوری چادر بزنید اما اون روز جلو عباس منو به خاطر حجابم مسخره کرد چرا یه متن عرفانی می نویسه اما خونه مامان پای سفره بطری سبز رنگ رو توی لیوان خالی می کنه و بهم می گه ما از این چیزا تو خونمون می خوریم چرا توی حیاط یه عالمه درخت انگور کاشته چرا دوتا بشکه آبی بزرگ پر از انگور گذاشته اون گوشه یه پتو کشیده روش چرا آهنگران گوش می ده اما من می ترسم خونه مامان نماز بخونم چرا من می ترسم یه جا اسم یکی از امامارو بیارم که مبادا با عکس العمل داداش مواجه بشم.
چرا من بنده جو هستم مثل داداش شاید ما هر دو راهمونو گم کردیم
داداش اسمو منو گذاشته تاواریش نفهمیدم معنیش چیه
خدایا داداش مهربون و دوست داشتنیم رو به خودت می سپارم
خسته نیستم از آینده هم نمی ترسم پشیمون هم نیستم .
|
روزی روزگاری نه چندان دور ننه دستو پاهامو حنا بست صب که از خواب بلند شدم شده بود سرخ سرخ پر از چین و چروک یاد اون قدیما اما دیگه اثری ازش نیست فقط روی دو سه تا ناخنم هنوز قرمزی هست
روزی روزگاری با آنچه می ترسیدم مواجه شدم افت شدید تحصیلی من با سرعت تمام در حال طی کردن مدارج مختلفه آخرین مدرکم(طورشم )شدنه و صد البته خودم کردم که لعنت بر خودم باد اما امید وارم یه روز به اونجایی که می خوام برسم خدا رو چه دیدی شاید یه روز منم یه زیست شناس معروف شدم .
روزی روزگاری نچندان دورمن باید از پیش ننه برم و از اون خونه قدیمی خداحافظی کنم ننه که راضیه هادی رو خیلی دوست داره اما مامان نه خودم چی؟عشق عشق می آفریند عشق زندگی می بخشد زندگی رنج به همراه دارد رنج دلشوره می آفریند دلشوره جرات می بخشد جرات اعتماد به همراه دارد اعتماد امید می آفریند امید زندگی می بخشد زندگی عشق می آفریند عشق عشق می آفریند
خداحافظ خونه ننه خداحافظ شامزه خداحافظ سقف گنبدی شکل خداحافظ دروازه طولانی خداحافظ کل گاه خداحافظ مارمولک های زشت و بد ترکیب خداحافظ سوسک های تپلی مپلی که جز آبروریزی چیزی برام نداشتید اما خوب با همه این حرفا دلم براتون تنگ می شه نمی دونم اون مارمولکی که اون شب داشت گوشه حیاط شلپ شلپ آب تنی می کرد و من خدا خدا می کردم مریم دوست با کلاسم (که حتی از گنجیشک هم می ترسه) این صحنه رو نبینه الان داره چیکار می کنه .
هادی همسر عزیز و کمی بد اخلاقم دوست دارم برا زندگیم تلاش کنم
ننه آرزو می کنم طوری زندگی کنم که تو خوشحال بشی
روز روزگاری روز از نو روزی از نو
|